خیلی دارم به این فکر میکنم که آیا شروع کنم به تولید محتوای فارسی در این مورد یا نه. دفعه اولی که رفتم تست دادم و فهمیدم که این اختلال رو دارم. یادمه خیلی خوشحال شدم. اینکه یه سری رفتارهام دلیل داشته اینکه این مشکلاتی که روحی روانی اذیتم میکرده اینکه تمام عمرم بیدقت بودم دست خودم نبوده اینکه گریههایی که برای بیدقتیهای احمقانه میکردم بیدقتیهایی که الکی منو از خیلی چیزا عقب انداختن تو زندگی چیزی نبوده که من میتونستم انجام ندم. یعنی خب الان که میدونم این مشکل رو میتونم دنبال روشهایی برای بهبودش برم اما قبلا نه و خب این باعث شد که یک سری شکستها و اشتباهات خودم را راحتتر بپذیرم. رو این حساب و از طرفی با اطلاعات بسیار کمی که بین اطرافیان و دوستانم از این موضوع میبینم به نظرم کار خوبی بشه که برم شروع کنم یه سری موارد آموزشی به زبان فارسی درست کنم. باید کمی بیشتر بررسی کنم حتما. شاید کار خوبی بشه و کمک کنه. نمیدونم.
اما حالا که این مطلب رو استارت زدم بزار کمی از خاطرات این بیدقتیها و کمتوجهیها بگم. اینکه تو مدرسه همیشه غلطهای محاسباتی داشتم و یا سوال جا مینداختم از جمله مواردی هستن که حداقل خطر جانی نداشتن. یادمه حتی سال اول دانشگاه یه درس داشتیم به اسم استاتیک که ته ته داستان این بود که باید جمع همهی نیروها به صفر میرسید حالا حدس بزنین چی، مال من هیچ موقع صفر نمیشد. بعد امتحان پایانترم که رفتم برگم رو ببینم، استاد گفت شما دیپلم داری؟ گفتم بله استاد با معدل ۱۹.۸ اینا، گفت من موندم با این امتحان دادنت چه طوری داشنگاه قبول شدی:|. یا ترم بعدتر که رفتم برگه درس مهندسی خاک رو دیدم و بعد یک صفحه محاسبات ۲+۲ رو نوشته بودم ۵ و اتستاد نصف کل نمره رو کم کرده بود برای اینکه درس عبرت بشه واسم. اووو بعدی یادمه که درس مهندسی بتن بود که من خیلی دوست داشتم، در این حد که من میخوام تیای این درس شم و اینا. فکر کن شب قبلش با تلفن ۳ ساعت برای یکی توضیح دادم کلی و اون ۱۸ شد من ۱۵ چرا! چون جدول بر اساس نیوتن بود و من کیلوگرم هی حساب میکردم. عددهای من یک دهم عددهای جدول بود و کل وقتم به این رفت که چرا هیچ کس چیزی نمیگه و هی کلنجار میرفتم با عددهام فکر کنم اخرش هم بعد امتحان فهمیدم چی شده بود. یه امتحان دیگه بود که زمان ۲ ساعت بود و من جای اینکه ۲ رو در ۶۰ دقیقه در نظر بگیرم ۹۰ دقیقه در نظر گرفتم و زمانی که فکر میکردم کلی وقت هست استاد گفت ۲۰ دقیقه دیگه تمومه و من کلی سوال مونده داشتم. حالا داستان این نیست که من نمرههای خوبی نمیگرفتم داستان اینه که سر این اتفاقات کلی اعتماد به نفس من پایین میومد خودم رو آدم خنگی میدونستم که لیاقت نمرههای خوب رو نداره. وقتی فهمیدم اینجا در دانشگاههای کانادا اگر کسی این مشکل رو داشته باشه بهش اتاق جدا و وقت اضافه میدن برای امتحان دادن کلی دلم برای خودم سوخت بیشتر برای اینکه اینجا هم دیر فهمیدم و از این امکانات استفاده نکردم و باز همین بیدقتیها باعث شد که نمرههای اینجا هم بالا پایین شه و باز روی اعتماد به نفس من اثر منفی بزاره.
از بیدقتیهای جانی بخوام مثال بزنم باید به دورهای اشاره کنم که برای میگرن شدیدم روزانه داروهای خیلی قوی استفاده میکردم. دارویی بود که باید روزی ۳ تا میخوردم و داروی دیگهای روزی یکی. من چه کردم. برعکس خوردم. بعد چند روز حالم بد شد و باز رفتم دکتر. وقتی فهمید من چه کردم کلی به من توهین کرد که تو مثلا دانشجویی اما دو تا عدد رو تشخیص نمیدی از هم. منو از مطبش بیرون کرد. منشی که صدای گریه منو شنید کلی اومد بهم آب قند داد و با دکتر صحبت کرد من بیمارش بمونم. داستان مال سال دومی هست که تنها تهران بودم و عملا بیتجربه و بچه بودم. خیلی یادمه همین موضوع باز منو اذیت کرد.
خلاصه از این داستانها که بگذریم خواستم فقط یه سری علایم و اذیتهاشو بگم. اما اگر تصمیم به ادامه گرفته شد با منبع و به طور تمیز و دقیق ازش مینویسم.
یکی دیگه از نشانههاش هم نداشتن تمرکز هست در اینکه کلا روی یه کاری نمیتونی بمونی مگر اینکه از اون ور بوم بیفتی یعنی از فرط علاقه توش گم شی. من اومدم یه آهنگ بزارم کمی تمرکزم رو درس بیشتر شه، یوتیوب رو باز کردم یه ویدیو پیشنهاد کرد از ADHD من به کل یادم رفت که کجا بودم و چه میکردم در حدی که از اون ویدیو اومدم اینجا و شروع کردم به نوشتن! برم سر کارم فعلا 🙂
عکس از اینجا:
https://psychlopaedia.org/learning-and-development/problems-at-schoolwhat-is-the-role-of-adhd-and-other-factors/