به نتیجه نهایی کارم نگاه میکنم و فکر میکنم با تصویری که روی صفحه لپتاپ هست خیلی فرق داره؛ چرا اینقدر کاغذم مواج شد، جنس کاغذ مناسب نبوده حتما. چسبهای دور صفحه را که به عنوان قاب اولین کار آبرنگم چسبانده بودم رو با احتیاط جدا میکنم و فکر میکنم: اا این از اون چسبهای تو عکس نبود داره کاغذ رو هم جدا میکنه. چسبها که کامل جدا شدند متوجه شدم قاب تصویر رو هم کج دراوردم و خب اون هم واضحا با تصویر نهایی فیلم آموزشی متفاوت هست. با همه این تفاوتها (نه نقصها) از کارم راضی بودم. خوشحال بودم که بالاخره بعد از ۵-۶ ماه آبرنگ از کشوی میز بیرون اومده و استفاده شده. تلاش اول رو انجام دادم و الان داره از قابلیتهای آبرنگ خوشم میاد، به خودم میگم خب زودتر دست به کار میشدی. زمان و مکان رو ثبت میکنم و عکس و فیلم رو به گروه خانواده ارسال میکنم و زیرش مینویسم هنرمند گمنام. بعد اما دیرتر به تمام کارهای امتحان نشده، مکانهای نرفته، بازدیدهای نکرده فکر میکنم. به این فکر میکنم که یکی از بزرگترین اشتباهات امثال منها این بوده که فکر میکنیم همیشه وقت هست، این محدودیت قرنطینه حداقل سودی که داشته همین نمایان شدن واقعیتهای پنهان و در عین حال کلیدی زندگی بشری بوده حالا هر کس به نوع خود. یاد حرفی از کتاب معنای زندگی آلن دوباتن افتادم که میگفت:« یکی از موانع معنادار بودن زندگی این است که احساس میکنیم برای رسیدن به چیزهای مهم وقت داریم. متوجه میشویم که معنای زندگی کجاست، اما در تمرکز بر آنها اضطراری نداریم، چون همیشه فکر میکنیم فردا، یا آخر ماه یا سال بعد به سراغش خواهیم رفت. این تصور مبهم را داریم که زمان نامحدود است.»
دسته: نوشتههای خیلی کوتاه
هنوز که هنوزه (۱)
هنور که هنوزه، الانی که سال چهارم، الانی که دیگه یه مقاله متوسط از کارم آماده چاپ هست و مقاله کامل و اصلی این فاز اول شاید ۷۰ درصدش حله، الان که باید برای یک ماه دیگه یه مقاله سوم رو برای ارایه آماده کنم، الانی که یه فاز اصلی دیگه از کارم مونده که هیچ ایدهای ندارم ازش، هنوز دارم به این فکر میکنم که آیا بهترین کار این نیست که انصراف بدم یا با یه ارشد سر و ته داستان رو هم بیارم.
هنوز دارم به این فکر میکنم که دیر نیست که برم دنبال یه رشته دیگه؟ دیر نیست که دنبال کاری موضوعی رشتهای بگردم که واقعا دوستش داشته باشم. که این قدر با ناامیدی نرم جلو که این قدر حس اضافی بودن در اون رو نکنم. دارم فکر میکنم اصلا همچین چیزی هست؟ یا اگر هست من میتونم پیدا کنم؟ یا باز میشه این داستان حملونقل که فکر میکردم قلهی آرزوهام ته این راه هست. هنوز که هنوزه درگیرم و ناراحت و ناامید.